...عشق است

عشق است؛
 باز این ترانه ها را عشق است؛
 رخش سرخ بادها را عشق است

عشق درگیره غروب درد است؛
 باز هم طلوع ما را عشق است

آی از خانه زخم و گریه؛
 قربت بغض گشا را عشق است

آی از آب و هوای بی عشق؛
بادبانه ناخدا را عشق است

اهل بی مرز ترین دریا باش؛
 آی اهل همه جا را عشق است

ازغزل باختگان میترسم؛
 شعرهای بی هوا را عشق است

ای قشنگ سازها؛ آوازها؛
روزهای بی عزا را عشق است 

                                        شهریار قمبری

مه

بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
از هر بند
***
بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
در درگاه می بیند به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
***
بیابان را
سراسر
مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
 ...آهسته از هر بند

                                        احمد شاملو

دوستم داشته باش...

 دوستم داشته باش؛
 بادها دل تنگند؛
 دستها بیهوده؛
 چشمها بی رننگند
.

  دوستم داشته باش؛ 
   شهر ها می لرزند؛ 
   برگها می سوزند؛
   یادها می گندد.


  باز شو تا پرواز؛ 
  سبز باش از آواز؛
  آشتی کن با رنگ؛
  عشق بازی با ساز.


  دوستم داشته باش؛ 
  سیبها خشکیده؛
  یاسها پوسیده؛
  شیر هم ترسیده.


  دوستم داشته باش؛
  عطرها در راهند؛
  دوستت دارمها؛ 
   آه چه کوتاهند.


  دوستت خواهم داشت؛
  بیشتر از باران؛
  گرمتر از لبخند؛
  داغ چون تابستان.


  دوستت خواهم داشت؛
  شادتر خواهم شد؛
  ناب تر؛
  روشن تر؛
  بارور خواهم شد.


  دوستم داشته باش؛
  برگ را باور کن؛
  آفتابی تر شو؛
  باغ را از بر کن.


  خواب دیدم در خواب آب آبی تر بود؛
  روز پر سوز نبود؛
  زخم شرم آور بود.


  خواب دیدم در تو رود از تب می سوخت؛
  نور گیسو می بافت؛
  باغچه گل می دوخت.


  دوستم داشته باش؛
  عطرها در راهند؛
  دوستت دارمها؛
  آه چه کوتاهند.

                             شهریار قنبری