آزادی

صدای جیغ در زندان شهر ‚ پشت هر آدمی رو می لرزونه
پهلوون پنبه های نفس کش ‚ حتی از فکر نفس می ترسونه
اما مرد تنهای قصه ی ما یه اسیر روز و شب شمرده نیست
این دفه اون کسی که رها میشه ‚ توی آمبولانس حمل مرده نیست
کت و شلوار سیاه مخملی ش نوی نو اما مال سی سال پیش
موهاش پیرهنشم هر دو سفید صورتش شیش تیغه و بدون ریش
تو چشاش سی تا زمستون سیاه تو دلش هزار تا زخم بی دوا
صدای پاشنه ی کفشش رو زمین ‚ می پیچه توی سکوت کوچه ها
پهلوونای شیشه یی !‌ دشنه تون رو غلاف کنین
باید حسابتون رو با قیصر قصه صاف کنین
زندونیای شهر درد !‌ دستای بسته تون رهاس
نگاه کنین !‌ یکه بزن دوباره توی کوچه هاس
اومده تا دوباره مثل قدیم تن نده به سایه های نارفیق
تنها یادگار مردونگیاش ‚ اثر کهنه ی یک زخم عمیق
می دونه توی یکی از خونه ها دختر قصه هنوز منتظره
تا صدای پای اون رو بشنوه پا به پاش تا ته حادثه بره
یه دونه دشنه ی زنجانی هنوز توی یک جیب کتش برق می زنه
هنوزم هیشکی حریفش نمی شه هنوزم فکر قفس شکستنه
قیصر خسته میره سمت جنوب سمت اون کوچه های همیشه خوب
سایه ها پشت سرش قد می کشن توی نور قرمز تنگ غروب
سایه های عربده زن !‌ قصیر قصه ها رهاس
خدا بیامرزه تتون !‌ وقت شروع ماجراس
زندونیای شهر درد !‌ قاصدکم خوش خبره
نگاه کنین !‌ تو کوچه ها پاشنه کشون قصیره

                                                            یغما گلرویی

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:27 ق.ظ http://missravani411.blogsky.com

سلام .. قشنگ بود .. موفق و شاد باشی .. پیشم بیا .. خوشحال میشم ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد