-
صبوحی
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 18:29
به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود، و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش شبکور گرسنه چشم حریص بال می زد . به پرواز شک کرده بودم من . *** سحرگاهان سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ در تجلی بود . با مریمی که می شکفت گفتم«شوق دیدار خدایت هست؟ » بی که به پاسخ آوائی بر آورد خسته گی باز زادن را به...
-
غزل برای درخت
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 21:07
تو قامت بلند تمنای ای درخ ت همواره خفته است در آغوشت آسمان بالایی ای درخت دستت پر از ستاره و جانت پر از لهار زیبایی ای درخت وقتی که بادها در برگهای در هم تو لانه می کنند وقتی که بادها گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند غوغایی ای درخت وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است در بزم سرد او خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت در زیر پای...
-
ما مرد نیستیم
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 15:00
ما مرد نیستیم که اسبیم اسبیم ، چوبین ، میان تهی انباشته در شکم خود انبره مردهای تیغ آخته ای را این تیغ بر کفان اندیشه های ماست اندیشه های ما بگذار تیرگی در بند بند شهر بپیچید ما مرد نیستیم که اسبیم اسب شهر تراوای مردان تیغ بر کف و کف بر لب آرام در نهفت ضمیر ما در انتظار نشسته اند تا شهر گم شود در دودناک شب و فاجعه به...
-
چرا؟
یکشنبه 13 آذرماه سال 1384 14:10
چــرا سفر ها خــالی از نـان شده؟ چــرا خنده ها خــالی از جان شده؟ چرا دست های محبت چنین ضعیف و نـحیــف اســت و لــرزان شــده؟ چــرا گـام هـای توانــای مردانگـی ز دنــیـای مردان گـریـــزان شــده؟ چــرا کــار هر روز آدمـــی چـنــان کـــــار روبـــاه و گــرگــان شــده؟ چرا جنگ و خون ریزی و دشمنـی همه،کـار هر روز انـسان...
-
زمستان برای عشق
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1384 12:22
دو تکه رخت ریخته بر صندلی یادآور برهنگی توست سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی شاید بهار آینده راه عروج ماست تا نیلگونه ها گر قصه ی قدیمی یادت باشد این رختخواب قالیچه ی سلیمان خواهد شد آن جا اگر بخواهم که در برت گیرم لازم نکرده دست بسایم به جسم تو فصلی مقدر است زمستان برای عشق چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است ای...
-
...دوستم داشته باش
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 12:38
دوستم داشته باش؛ بادها دل تنگند؛ دستها بیهوده؛ چشمها بی رننگند دوستم داشته باش؛ شهر ها می لرزند؛ برگها می سوزند؛ یادها می گندد باز شو تا پرواز؛ سبز باش از آواز؛ آشتی کن با رنگ؛ عشق بازی با ساز دوستم داشته باش؛ سیبها خشکیده؛ یاسها پوسیده؛ شیر هم ترسیده دوستم داشته باش؛ عطرها در راهند؛ دوستت دارمها؛ آه چه کوتاهند دوستت...
-
...عشق است
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 14:27
عشق است؛ باز این ترانه ها را عشق است؛ رخش سرخ بادها را عشق است عشق درگیره غروب درد است؛ باز هم طلوع ما را عشق است آی از خانه زخم و گریه؛ قربت بغض گشا را عشق است آی از آب و هوای بی عشق؛ بادبانه ناخدا را عشق است اهل بی مرز ترین دریا باش؛ آی اهل همه جا را عشق است ازغزل باختگان میترسم؛ شعرهای بی هوا را عشق است ای قشنگ...
-
مه
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 09:30
بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است چراغ قریه پنهان است موجی گرم در خون بیابان است بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته از هر بند *** بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر سگان قریه خاموشند در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه در درگاه می بیند به چشمش قطره...
-
دوستم داشته باش...
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 10:11
دوستم داشته باش؛ بادها دل تنگند؛ دستها بیهوده؛ چشمها بی رننگند . دوستم داشته باش؛ شهر ها می لرزند؛ برگها می سوزند؛ یادها می گندد. باز شو تا پرواز؛ سبز باش از آواز؛ آشتی کن با رنگ؛ عشق بازی با ساز. دوستم داشته باش؛ سیبها خشکیده؛ یاسها پوسیده؛ شیر هم ترسیده. دوستم داشته باش؛ عطرها در راهند؛ دوستت دارمها؛ آه چه کوتاهند....
-
آزادی
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 09:04
صدای جیغ در زندان شهر ‚ پشت هر آدمی رو می لرزونه پهلوون پنبه های نفس کش ‚ حتی از فکر نفس می ترسونه اما مرد تنهای قصه ی ما یه اسیر روز و شب شمرده نیست این دفه اون کسی که رها میشه ‚ توی آمبولانس حمل مرده نیست کت و شلوار سیاه مخملی ش نوی نو اما مال سی سال پیش موهاش پیرهنشم هر دو سفید صورتش شیش تیغه و بدون ریش تو چشاش سی...
-
خواب تلخ
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 10:15
مرغ مهتاب می خواند ابری در اتاقم میگرید گلهای چشم پشیمانی می شکفد درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد مغرب جان می کند می میرد گیاه نارنجی خورشید در مرداب اتاقم می روید کم کم بیدارم نپنداریم درخواب سایه شاخه ای بشکسته آهسته خوابم کرد اکنون دارم می شنوم آهنگ مرغ مهتاب و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم سهراب سپهری
-
پاریس و تائیس
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 10:57
باز آمدم به شهر شگفتی که آسمان چون سقف کهنه بر سر او چکه می کند شهری که رودخانه ی آیینه وار او تا پاسخی به دشمنی آسمان دهد تصویر ابرها را صد تکه می کند شهری که در حراج بزرگ غریزه ها زن رابه چند سکه ناچیز می خرد آنگاه نقش چهره ی او را فرشته وار زینت فزای نیمرخ سکه می کند شهری که از فراز چو در او نظر کنی مرداب راکدی است...
-
کاکل
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 09:44
با تو بی تو همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم معلومی چون ریگ مجهولی چون راز معلوم دلی و مجهول چشم من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام ای همه من کاکل زرتشت سایه بان مسیح به سردترین ها مرا به سردترین ها برسان حسین پناهی
-
عاشقانه
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 11:50
آن شب که صبح روشن اندامت از آسمان آینه بر من طلوع کرد شمع بلند قامت خلوت سرای من از خجلت برهنگی خویش می گریست من در کنار او از پرتو طلوع تو بی خواب می شدم سر در میان موی تو می بردم بر سینه ی بلند تو می خفتم تا با تو در برهنه ترین لحظه های خویش محرم تر از تمامی آیینه ها شوم میل هزار سال تو را دوست داشتن در من نهفته بود...
-
مرگ رنگ
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 11:11
رنگی کنار شب بی حرف مرده است مرغی سیاه آمده از راه های دور می خواند از بلندی بام شب شکست سرمست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست در این شکست رنگ از هم گسسته رشته ی هر آهنگ تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک مرغ سیاه آمده از راههای دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ ‚ بی تکان لغزانده چشم را...
-
اسم شب یا تصویر انقلاب
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 15:31
ــ رهگذر ! ایست ! بی پدر مادر اسم شب چیست ؟ بی پدر مادر اسم شب را بگو اگر دانی به چه مقصد در این خیابانی؟ اسم شب هرچه هست بی خبرم آمـدم نان بگیــــرم و ببــرم خانه ام در همین خیابــان است به گمانم که اسم شب« نان » است نه گمان می کنم وطـــن باشد اسم ایــــــــران خوب من باشد ــ رهگذر٬ بیش از این مشـــو پر رو حرف خود را...
-
گفتی که باد مرده است
شنبه 1 مردادماه سال 1384 10:36
گفتی که : « باد، مرده ست ! از جای بر نکنده یکی سقف راز پوش بر آسیاب ِ خون، نشکسته در به قلعه بیداد، بر خاک نفکنیده یکی کاخ باژگون . مرده ست باد !» گفتی : « بر تیزه های کوه با پیکرش،فروشنده در خون، افسرده است باد !» تو بارها و بارها با زندگیت شرمساری از مردگان کشیده ای . این را،من همچون تبی ـ درست همچون تبی که خون به...
-
کیفر
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 08:20
در این جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ... از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنه ئی کشته است . از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است . از اینان، چند کس، در...
-
بر سرمای درون
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 09:12
همه لرزش دست و دلم از آن بود که که عشق پناهی گردد، پروازی نه گریز گاهی گردد . آی عشق آی عشق چهره آبیت پیدا نیست * * * و خنکای مرحمی بر شعله زخمی نه شور شعله بر سرمای درون آی عشق آی عشق چهره سرخت پیدا نیست . *** غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن و دنج ِ رهائی بر گریز حضور . سیاهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان آی عشق...
-
جمعه
جمعه 24 تیرماه سال 1384 14:17
تنها برای تو می نویسم بی بی باران سیاه پوش دل سفید دل سفید مو سیاه مو سیاه رو سفید رو سفید آسمان و آینه گفتی ناقدان نادان این کرانه در علت اعتمادت به دریا خیال بافی خواهند کرد حق با تو بود پیشگوی شریف گریه ها بسیاری در جواب به دریا زدنت جفنگ می بافند بگذار که این راز تنها سر به مهر صندوق بغض های من باشد می دانم که در...
-
شبانه
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 16:18
اعترافی طولانیست، شب اعترافی طولانیست فریادی برای رهائیست، شب فریادی برای رهائیست و فریادی برای بند . شب اعترافی طولانیست . * * * اگر نخستین شب زندان است یا شام واپسین - تا آفتاب دیگررا در چهار راه ها فریاد آری یا خود به حلقه دارش از خاطر ببری، فریادی بی انتهاست، شب فریادی بی انتهاست فریادی از نوامیدی، فریادی از امید،...
-
عشق٬آمد چنین سرخ
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 16:01
عشق ٬آمد چنین سرخ٬ آه٬ با آن که دیر است سرخ گل٬رسته در برف٬ راستی دلپذیر است عشق ٬ای عشق ٬ای عشق ! قله تا من ٬چه راهی! گام هایم چه لرزان٬ دست هایم چه پیر است! آه٬می ترسم ای دوست! کز نسیمی بلرزد عشق تردید تصویر خفته در آبگیر است کاکتوس جوان را زادگاه استوایی است من بیابان قطبی٬ سینه ام سرد سیر است پیله پر تر ز حجم است٬...
-
وداع
یکشنبه 19 تیرماه سال 1384 21:18
سکوت صدای گام هایم را باز پس می دهد. با شب خلوت به خانه می روم. گله ای کوچک از سگ ها بر لاشه ی سیاه خیابانمی دوند. خلوت شب آن ها را دنبال می کند٬ و سکوت نجوای گام هاشان را می شوید. من او را به جای همه بر می گزینم٬ و او می داند که من راست می گویم. او همه را به جای من بر می گزیند٬ و من می دانم که همه دروغ می گویند. چه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 14:21
از بس ستاره کشتید روی زمان سیاه است هم این زمین سیاه است هم آسمان سیاه است روبسته زان نشستید در پیشگاه تاریخ کز این همه جنایت رخسارتان سیاه است دست قلم شکستید پای سخن ببستید ای روشنی ستیزان افکارتان سیاه است هر تار موی یک زن بندد مسیر تقوا ؟ این خود گواه آن بس پندارتان سیاه است هر حیله ای که دارید در آستین تزویر هر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 22:08
به نام یزدان با یک دوبیتی از بابا طاهر آغاز برنامه می نمایم. امیدوارم در این مهم شما عزیزان همراه و راهنمای من باشید مو کز سوته دلانم چون ننالم مو کز بی حاصلانم چون ننالم نشسته بلبلان با گل بنالند مو که دور از گلانم چون ننالم