ما مرد نیستیم

 

            ما مرد نیستیم که اسبیم
اسبیم ، چوبین ، میان تهی
انباشته در شکم خود
انبره مردهای تیغ آخته ای را
این تیغ بر کفان
اندیشه های ماست
اندیشه های ما
بگذار تیرگی
در بند بند شهر بپیچید
ما مرد نیستیم که اسبیم
اسب شهر تراوای
مردان تیغ بر کف و کف بر لب
آرام در نهفت ضمیر ما
در انتظار نشسته اند
تا شهر گم شود
در دودناک شب
و فاجعه به نطفه نشیند
بگذار تیرگی
در بند بند شهر بپیچذ
تا این حرامیان
از جان پناهشان به در آیند
چون سنگ دانه های گلوبند ، بند گسسته
در شهر شب گرفته بپاشند
ما مرد نیستیم که اسبیم
چوبین ما اسب نیستیم
چون کژدمیم در دم زادن به انتظار
تا نوزادهایمان
زهدان به نیش سهمناک شکافند
وین شهر را
از شش جهت بیالایند
هر چند
اندیشه های مان در زاد روز خویش
لاشه ما را
باید به طیف شب بسپارند
باشد که این دیار
در زیر حکومت کژدمها : اندیشه های ما
بگذار
بگذار
بگذار
در بند بند شهر بپیچد
هر چند
هر چند
هر چند
ما مرد نیستیم
ما مرد نیستیم 
                        نصرت رحمانی