...دوستم داشته باش

دوستم داشته باش؛
بادها دل تنگند؛ دستها بیهوده؛
 چشمها بی رننگند

دوستم داشته باش؛
 شهر ها می لرزند؛ برگها می سوزند؛
 یادها می گندد

باز شو تا پرواز؛
 سبز باش از آواز؛ آشتی کن با رنگ؛
عشق بازی با ساز

دوستم داشته باش؛
 سیبها خشکیده؛ یاسها پوسیده؛
 شیر هم ترسیده

دوستم داشته باش؛
عطرها در راهند؛ دوستت دارمها؛
 آه چه کوتاهند

دوستت خواهم داشت؛
 بیشتر از باران؛ گرمتر از لبخند؛
 داغ چون تابستان

دوستت خواهم داشت؛
شادتر خواهم شد؛ ناب تر؛ روشن تر؛
بارور خواهم شد

دوستم داشته باش؛
برگ را باور کن؛ آفتابی تر شو؛
باغ را از بر کن

خواب دیدم در خواب آب آبی تر بود؛
 روز پر سوز نبود؛ زخم شرم آور بود

خواب دیدم در تو رود از تب می سوخت؛
 نور گیسو می بافت؛
باغچه گل می دوخت

دوستم داشته باش؛
عطرها در راهند؛
دوستت دارمها؛
 آه چه کوتاهند

                                   شهریار قنبری
                               

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:52 ب.ظ

خیلی زیبا بود واقعآ لذت بردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد