کاکل

با تو
بی تو
همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم
معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و مجهول چشم
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من
کاکل زرتشت
سایه بان مسیح
به سردترین ها
مرا به سردترین ها برسان
                                       حسین پناهی

عاشقانه

  آن شب که صبح روشن اندامت
از آسمان آینه بر من طلوع کرد
شمع بلند قامت خلوت سرای من
از خجلت برهنگی خویش می گریست
من در کنار او
از پرتو طلوع تو بی خواب می شدم
سر در میان موی تو می بردم
بر سینه ی بلند تو می خفتم
تا با تو در برهنه ترین لحظه های خویش
محرم تر از تمامی آیینه ها شوم
میل هزار سال تو را دوست داشتن
در من نهفته بود
من از تب طلایی چشمانت
آهنگ تند نبض تو را می شناختم
قلب شتابناک جهان در تو می تپید
من ، طعم تشنگی را در بوسه های تو
هر بار می چشیدم وسیراب می شدم
در آن شب سیاه زمستانی
بازوی آتشین توگرمای روز را
بر پشتم از دو سوی گره می زد
دست تو ، آفتاب بهاران بود
بر پشت سرد من
من از لهیب دست تو بی تاب می شدم
وقتی که صبح پنجه به در کوبید
انگشت های نرم تو چابک تر از نسیم
نازک ترین حریر نوازش را
بر پیکر برهنه ی من می بافت
روح تو در تمام تن من
از رشته های موی
تا ریشه های دل جریان داشت
من ، شمع واژگون سحر بودم
من در تو می چکیدم ، من آب می شدم
ای مهربان دور
اکنون که بر دو سوی جهان ایستاده ایم
آیا تو را به خواب توانم دید ؟
یا در پگاه روشن بیداری
چون سایه در کنار تو خواهم خفت ؟
آیا دوباره ، نام عزیزت را
در اوج لحظه های شگفت یگانگی
نجوا کنان به گوش تو خواهم گفت ؟
ای کاش در سیاهی آن شب که با تو رفت
از بوی گیسوان تو می مردم
کاش آن شب از کرانه ی آغوشت
یکسر به بیکرانی پرتاب می شدم                                                          
                                                   نادر نادرپور

مرگ رنگ

رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی باک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژواک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
گلهای رنگ سرزده از خاک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
بندی گسسته است
خوابی شکسته است
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است

                                                                      سهراب