چرا؟

چــرا سفر ها خــالی از نـان شده؟

چــرا خنده ها خــالی از جان شده؟

چرا دست های محبت چنین ضعیف

 و نـحیــف اســت و لــرزان شــده؟

چــرا گـام هـای توانــای مردانگـی

ز دنــیـای مردان گـریـــزان شــده؟

چــرا کــار هر روز آدمـــی چـنــان

 کـــــار روبـــاه و گــرگــان شــده؟

چرا جنگ و خون ریزی و دشمنـی

 همه،کـار هر روز انـسان شــده؟

مـگـر نیسـت دیـگـر خدا در جـهان

 که دنیا چنین سست و بنیان شده ؟

                                            مرتضی میرباقیان

زمستان برای عشق

دو تکه رخت ریخته بر صندلی
یادآور برهنگی توست
سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
شاید بهار آینده
راه عروج ماست
تا نیلگونه ها
گر قصه ی قدیمی یادت باشد
این رختخواب قالیچه ی سلیمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم که در برت گیرم
لازم نکرده دست بسایم به جسم تو
فصلی مقدر است زمستان برای عشق
چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است
ای طوقه های بازیچه
ای اسب های چوبی
ای یشه های گمشده ی عطر
آن جا که ژاله یاد گل سرخ را
بیدار می کند
جای سؤال نیست
وقتی که هر مراسم تدفین
تکثیر خستگی است
ما معنی زمانه ی بی عشق را
همراه عاشقان که گذشتند
با پرسشی جدید
تغییر می دهیم
مثل ظهور دخترک چارقد گلی
با روح ژاله وارش
با کفش های چرخدارش
آن سوی شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تکه ی رخت ریخته بر صندلی
دو جام نیمه پر
ته شمع نیمه جان
رؤیای بامداد زمستان
بیداری لطیف
آن سوی جاودانگی نیز
یک روز هست
یک روز شاد و کوتاه

...دوستم داشته باش

دوستم داشته باش؛
بادها دل تنگند؛ دستها بیهوده؛
 چشمها بی رننگند

دوستم داشته باش؛
 شهر ها می لرزند؛ برگها می سوزند؛
 یادها می گندد

باز شو تا پرواز؛
 سبز باش از آواز؛ آشتی کن با رنگ؛
عشق بازی با ساز

دوستم داشته باش؛
 سیبها خشکیده؛ یاسها پوسیده؛
 شیر هم ترسیده

دوستم داشته باش؛
عطرها در راهند؛ دوستت دارمها؛
 آه چه کوتاهند

دوستت خواهم داشت؛
 بیشتر از باران؛ گرمتر از لبخند؛
 داغ چون تابستان

دوستت خواهم داشت؛
شادتر خواهم شد؛ ناب تر؛ روشن تر؛
بارور خواهم شد

دوستم داشته باش؛
برگ را باور کن؛ آفتابی تر شو؛
باغ را از بر کن

خواب دیدم در خواب آب آبی تر بود؛
 روز پر سوز نبود؛ زخم شرم آور بود

خواب دیدم در تو رود از تب می سوخت؛
 نور گیسو می بافت؛
باغچه گل می دوخت

دوستم داشته باش؛
عطرها در راهند؛
دوستت دارمها؛
 آه چه کوتاهند

                                   شهریار قنبری